گفت و گو خواندنی با همسر دکتر عارف از 39 سال زندگی

*‌ چه تصویری از نوروز کودکی هایتان به خاطر دارید؟
یزدی‌ها اهمیت خاصی برای عید نوروز قائل بودند و هستند. در زمان کودکی ما، 5 روز مانده به آغاز سال جدید در بازارو خیابان‌ها مغازه داران اجناس خود را بیرون مغازه می‌چیدند وبه آن پنجه می‌گفتند.از اول اسفند مادر‌ها سبزه درست می‌کردند و اطراف حوض‌ها پر ازبشقاب‌ها و کوزه‌های سبزه و گلدان‌های شمعدانی بود.همه لباس وکفش نو می‌خریدند. آن زمان معمولاًسالی یک بار لباس وکفش نو خریداری می‌شد به خاطر دارم وقتی پدر برای من کفش و لباس نو می‌خرید از خوشحالی تا صبح همه آنها را چند بار می‌پوشیدم و در آینه خود را می‌دیدم. روز عید همه به منزل پدربزرگم استاد غلام صنعتی می‌رفتیم. خانه‌ای بزرگ که دورتادور آن اتاق‌های بزرگ با پنجره‌های رنگی، تالار، هشتی، حوضخانه و بادگیربود.
روز عید همه نوه‌ها با پدر و مادر‌هـــــایشان در اتاق هشت دری جمع می‌شدند و بعد از گفتن تبریک عید، کوچکتر‌ها از بزرگتر‌ها عیدی می‌گرفتند. عیدی ما سکه 5 ریالی و یا یک تومانی بود. بهترین عیدی که گرفتم مبلغ 5 تومان بود که یکی از بزرگان فامیل به من داد. (پدربزرگم استاد غلام صنعتی از افراد سرشناس و معروف وکارآفرین و بنیانگذار کارخانه درخشان، کارخانه نساجان و همچنین کارخانه برق یزد بود واولین شخصی که از شهریزدگذرنامه گرفته وبه کشور آلمان سفر کرده ووسایل این کارخانه‌ها را خریداری و از آلمان وارد کرده بود.
در یزد روز نهم فروردین را نوروز سلطانی می‌نامیدند وبرای آن اهمیت خاصی قائل بودند.روز 13 فروردین اکثر مردم به اطراف شهر که سر سبز بود می‌رفتند و13 را به‌در می‌کردند. بچه‌ها در فضای سبز گندمزارهای اطراف بازی می‌کردند وبوته‌های گندم را گره می‌زدند واین شعر را می‌خواندند 13 بدر 14 به تو 13 راکردیم تو کدو.
*‌ کودکی تان چگونه گذشت ؟
سال 1335 در یزد به دنیا آمدم. فرزند سوم و تنها دختر خانواده هستم. پدرم بازاری بود و پارچه فروشی داشت. پدر از بازاری‌های روشنفکر بود و در کنار تربیت مرا در زمینه ورزش و درس خواندن تشویق وهمراهی می‌کرد. از 5 سالگی آموختن قرآن را در مکتبخانه آغاز کردم. در زمان گذشته در یزد خانه هایی بود که به آنجا خانه ملا یا مکتب می‌گفتند. هر زمان که 10 جزء قرآن را به پایان می‌بردیم برای بچه‌ها جشن می‌گرفتند و بر سرشان نقل می‌ریختند.
کودکانی که به مدرسه نمی‌رفتند بعد از مکتب و آموختن قرآن باید دیوان حافظ را حفظ می‌کردند و حافظ خوانی می‌کردند. به یاد دارم مادرم دیوان حافظ را حفظ بود.وهمیشه اشعار حافظ را برایمان زمزمه می‌کرد. مادرم وفا صنعتی در دوران ابتدایی در مدرسه به خاطر صدای خوبی که داشت برای خواندن شعر در یک نمایشنامه انتخاب شده بود.
وقتی پدرشان از این موضوع مطلع شده بودند به دلیل تعصبات خاص اجازه ندادند مادرم به تحصیل ادامه دهند و به این ترتیب او را به مکتب فرستادند و مادرپس از حفظ قرآن،دیوان حافظ را نیز حفظ کرده بودند هرچند که مادربزرگم یعنی مادرشان نیز در آن سال‌های دور توانسته بودند تا کلاس ششم درس بخوانند.
*‌ چطور شد که به تهران مهاجرت کردید؟

سال دوم دبیرستان تحصیل می‌کردم که برادرم در دانشگاه صنعتی شریف قبول شد و پدرم برای اینکه بتواند کنار برادرم باشد خانه‌ای در تهران خرید و همراه او به پایتخت آمد. من و دیگر اعضای خانواده مدتی بعد به تهران مهاجرت کردیم.
*‌ در کنار تحصیل چه چیزی برای شما اهمیت داشت؟
خواندن قرآن را در 5 سالگی آموختم و دو سال بعد وقتی به مدرسه رفتم بهترین نمرات را در درس املا می‌گرفتم زیرا آموخته‌های قرآنی خیلی به من کمک می‌کرد و هیچ وقت فراموش نمی‌کنم تا آخر دبیرستان نمرات املای من 20 بود. در هفت سالگی آموختن هنر گلدوزی را شروع کردم. وقتی به 9 سالگی رسیدم پدرم یک روز به من گفتند تنها خواسته‌ای که از تو دارم این است که حجابت را حفظ کنی. پدر برای من یک روسری صورتی رنگ خریده بودند و من با ذوق و شوق فراوان آن را سر کردم.
از آنجا که علاقه زیادی به پدر داشتم همیشه به حرف‌های‌شان گوش می‌دادم. پدر برای من فردی بزرگ بود. در دوران دبیرستان به ورزش و درس علاقه داشتم. در تیم والیبال و پینگ پنگ مدرسه حضور داشتم و در مسابقات پینگ پنگ استان یزد و تهران مقام نخست را کسب کردم. در مسابقات استان تهران با حجاب مسابقه دادم و هیچگاه فراموش نمی‌کنم که در زمان مسابقات پالتو به تن داشتم. بعد از قهرمانی در استان تهران برای رقابت‌های قهرمانی کشور انتخاب شدم اما شرط حضور در این رقابت‌ها حضور در اردو بود و اردوها مختلط برگزار می‌شدو پدرم با رفتن من به اردوی رامسر مخالفت کردند.همچنین درسال سوم دبیرستان درمسابقه گلدوزی نیز در استان تهران نفر اول شدم.
* چطور وارد رشته پزشکی دانشگاه شیراز شدید؟
تا پایه دوم دبیرستان در یزد تحصیل کردم و وقتی به تهران مهاجرت کردیم سال سوم دبیرستان را در یکی از مدارس تهران گذراندم. با پایان دبیرستان از آنجا که علاقه زیادی به رشته پزشکی داشتم در کنکورشرکت کردم و در رشته پزشکی دانشگاه شیراز قبول شدم. دانشگاه پزشکی شیراز یکی از بهترین دانشگاه‌های ایران بود که استادان خارجی در آن تدریس می‌کردند و درس‌ها به زبان انگلیسی تدریس می‌شد.
همچنین طبق قراردادی که بین دانشگاه شیراز و دانشگاه امریکا بسته شده بود تبادل دانشجو می‌کردند و معمولاً بهترین دانشجو برای ادامه تحصیل به امریکا اعزام می‌شد و از امریکا نیز دانشجو برای تحصیل به ایران می‌آمد. بعد از اتمام سال دوم ازدواج کردم وعازم امریکا شدم.
* نحوه آشنایی تان بادکتر عارف چگونه بود؟
دکتر عارف یکی از دانشجویانی بودند که به دلیل ممتاز بودن در دانشگاه تهران و کسب بهترین نمرات و مدارج علمی از سوی دانشگاه بورسیه شده و برای ادامه تحصیل به کشور امریکا رفته بودند. دکتر عارف وقتی در مقطع دکترای مخابرات پیشرفته در دانشگاه استنفورد به تحصیل مشغول بودند نامه‌ای به انجمن‌های اسلامی مشهد، شیراز و تهران نوشته و اعلام کرده بودند قصد ازدواج دارند و درخواست کرده بودند دختری را برای ازدواج به ایشان معرفی کنندکه محجبه و دانشجوی پزشکی و اهل یزد باشد. برای ایشان بسیار مهم بود که همسر آینده شان از همشهریان شان باشد. در بین دانشجویان دختر دانشگاه شیراز من یزدی ودانشجوی رشته پزشکی و محجبه بودم. از طرف دیگر وقتی دانشجویان انجمن اسلامی مرا به دکتر عارف معرفی کردند ایشان بلافاصله مرا شناختند. در کودکی همسایه دیوار به دیوار بودیم و هردو خانواده بخوبی از هم شناخت داشتیم. من هم پدر و مادر ایشان را می‌شناختم و به این ترتیب خانواده ایشان برای خواستگاری از من به تهران آمدند. دکتر عارف رتبه دوم کنکور را کسب کرده بودند و جزو مذهبی‌های روشنفکر بودند واکثر یزدی‌ها ایشان را می‌شناختند. وقتی به خواستگاری ام آمدند با توجه به شناختی که هردو خانواده از یکدیگر داشتند پدرم جواب مثبت دادند.
*‌ مهریه شما چقدر بود و چقدر به مهریه اعتقاد داشتید؟
در آن سال‌ها موضوع انشای ما درباره بهتر بودن علم یا ثروت بود و همه درباره فواید علم می‌نوشتند. ملاک ازدواج دخترها و پسرهای جوان نیز بر همین اصول استوار بود. در آن زمان خانواده، شخصیت فرد،میزان تحصیلات، طرز تفکر و مذهبی بودن از ملاک‌های مهم ازدواج محسوب می‌شد. من چون نسبت به دکتر عارف و خانواده شان شناخت داشتم و از سوی دیگر او فردی روشنفکر مذهبی بود و می‌دانستم که در آینده به‌عنوان فرد مفید و دانشمند به ایران خدمت خواهد کرد به درخواست ایشان پاسخ مثبت داده و بدون هیچ مهریه‌ای با دکتر عارف ازدواج کردم. در قدیم در یزد رسم بود که سه دانگ یا شش دانگ یک خانه را به عنوان مهریه عروس تعیین می‌کردند اما از همان جلسه خواستگاری پدرم اعلام کرد دخترم قیمت ندارد و دوست نداریم روی دخترمان قیمت بگذاریم. پدر همسرم اصرار داشتند سه دانگ منزلشان را به عنوان مهریه تعیین کنند اما پدرم مخالفت کردند. معتقد بود نباید روی دختر قیمت گذاشت و هنوز هم به آن معتقدم و هر سه عروسم نیز بدون مهریه ازدواج کرده‌اند. معتقدم مهریه به هیچ عنوان پشتوانه زن نیست و افتخار می‌کنم شخصی هستم که احتیاجی به مهریه ندارم.
زمان جاری شدن خطبه عقد، عاقد با نبودن مهریه مخالفت کرد و گفت نمی‌توان بدون تعیین مهریه خطبه عقد را جاری کرد و مهریه حضرت زهرا(س) را به عنوان مهریه تعیین و خطبه خوانده شد اما من بعد از جاری شدن خطبه عقد همان مهریه را نیز بخشیدم. از آنجا که حاضر به گرفتن مهریه نشدم پدر همسرم در زمان جاری شدن خطبه عقد پول خرید یک دستگاه ماشین بی‌ام و را به من هدیه دادند اما من انقلابی بودم و گفتم این خودرو مناسب یک دانشجو نیست و بخشی از پول را در بانک سپرده گذاری کردم و با بخش دیگر آن یک خودرو پیکان خریدم.
*‌ چه سالی ازدواج کردید و سه پسرتان در چه سال هایی به دنیا آمدند؟
شهریور 1356 ازدواج کردیم و 28 مرداد ماه سال 57 پسر بزرگم حمید رضا، سال 62 پسر دوم ما وحید و 5 سال بعد در سال 67 پسر سوم ما سعید به دنیا آمد.
*‌ از ادامه تحصیل در امریکا بگویید و چطور شد با آغاز جنگ به ایران بازگشتید؟
جزو دانشجویان ممتاز بودم. چند نفر از اساتید برای من توصیه نامه نوشتند و به این ترتیب پس از ازدواج برای ادامه تحصیل راهی امریکا شدم. البته خودم باید هزینه‌های تحصیل را تأمین می‌کردم. تحصیل در رشته پزشکی را دو سال در کنار دکتر عارف ادامه دادم و سال 59 قبل از شروع جنگ تحمیلی به ایران بازگشتم و در دانشگاه شهید بهشتی ادامه تحصیل دادم. ولی دکتر عارف برای دفاع از رساله دکترا در امریکا بودند. دکتر عارف آذرماه از رساله دکترا دفاع کرده و بلافاصله به ایران بازگشتند.
ایشان بعد از بازگشت به ایران نیز معاون شهید دکتر قندی وزیر مخابرات شدند. با دکتر قندی در انجمن اسلامی امریکا و اروپا آشنا شده بودند و وقتی دکتر عارف به ایران بازگشت دکتر قندی از ایشان خواست معاون آن وزارتخانه شود. دکتر عارف همزمان در دانشگاه شریف مشغول به تدریس در رشته‌های برق و مخابرات شدند و رشته تئوری اطلاعات را در این دانشگاه راه‌اندازی کردند.
*‌ بیشترین مشکلات و سختی هایی که پشت سر گذاشتید مربوط به چه زمانی بود؟
بیشترین مشکلات و سختی هایی که با آن مواجه شدم مربوط به 8 سال دوران جنگ است. زمانی که در دانشگاه شهید بهشتی درس می‌خواندم علاوه بر درس و انجام کارهای خانه باید از دو پسر کوچکم نیز مراقبت می‌کردم. دکتر عارف به دلیل مشغله‌های زمان جنگ و راه‌اندازی رشته‌های دانشگاهی و همچنین تدریس به دانشجویان رزمنده‌ای که از جنگ باز می‌گشتند فرصت همراهی و کمک به من را نداشتند و حتی گاهی نیمه شب به خانه باز می‌گشتند. همه این سختی‌ها را تحمل کردم به دلیل آنکه نگاهم در زندگی نگاه مثبتی بود و به همین دلیل شکست نخوردم.
ایستادم و مقاومت کردم. هر روز صبح زود هردو کودکم را سوار ماشین می‌کردم و یکی از آنها را به مهد کودک دانشگاه تهران و دیگری را به مهد کودک دانشگاه شهید بهشتی می‌سپردم و پس از پایان کلاس نیز آنها را از مهد کودک برمی‌داشتم و به خانه می‌رفتیم. در زمان جنگ برای خرید اقلام باید صف می‌ایستادیم و من در صف جزوه دانشگاه را مطالعه می‌کردم و پسر کوچکم نیز کنارم بود.
ما نسلی بسیار قوی بودیم که در زمان جنگ در برابر پیامدهای آن مقاومت کردیم. پدرم همیشه می‌گفت کار،صیقل انسان است و من با این تفکر بزرگ شده بودم و باید با مشکلات مبارزه می‌کردم. در آخرین روزهای جنگ در اصفهان به عنوان انترن در بیمارستان کار می‌کردم و دکتر عارف نیز مشغول راه‌اندازی رشته برق در دانشگاه صنعتی اصفهان بودند. عراق برای هدف قرار دادن خانه‌های مسکونی سرداران سپاه اصفهان که در عملیات‌های مختلف ضربات سنگینی به دشمن وارد کرده بودند بیمارستانی را که نزدیک این خانه‌ها قرار داشت هدف موشک قرار داد. هیچگاه تصویر 9 کودک معصومی را که بر اثر اصابت موشک در زیرزمین خانه‌ای محبوس شده و همگی بر اثر خفگی جان باخته بودند، فراموش نمی‌کنم. در طول 8 سال جنگ تحمیلی هیچ وقت مسافرت نرفتیم. دکتر عارف می‌گفتند تا زمانی که جنگ ادامه دارد نباید تفریح کنیم و به مسافرت برویم. اولین مسافرتی که رفتیم بعد از پایان جنگ بود که همگی به شمال رفتیم. دکتر عارف درتمام تابستانهای زمان جنگ به دانشجویان رزمنده درس می‌داد تا آنها از بقیه عقب نمانند.
*‌ زمان انتخابات ریاست جمهوری همیشه دکتر عارف را در سفرهای انتخاباتی همراهی کردید آیا زمانی که قصد انصراف داشتند با شما مشورت کردند؟
وقتی کاندیدای انتخابات ریاست جمهوری سال 92 شدند به من قول دادند تا آخر در عرصه انتخابات باقی بمانند. من هم در همه سخنرانی‌های انتخاباتی و میتینگ‌ها همراهی‌شان می‌کردم. معتقد بودم و هستم که دکتر عارف بسیار توانمند هستند و همیشه با برنامه پیش می‌روند. زمانی که کاندیدای ریاست جمهوری شدند برنامه جامع و کاملی داشتند.
دکتر عارف همیشه با من مشورت می‌کنند و تنها زمانی که به مشورتم گوش نکردند زمانی بود که از عرصه انتخابات ریاست جمهوری انصراف دادند. البته ایشان برای اینکه اختلافی بین اصلاح‌طلبان پیش نیاید انصراف دادند. ایشان تاکنون در همه کارها موفق بوده‌اند و برای نمایندگی مجلس نیز برنامه دارند و امیدوارم بتوانند برای رفع مشکلات مردم گام بردارند.
انتخابات استان تهران با پیروزی دکتر عارف و یاران ایشان در فهرست اصلاح طلبان به پایان رسید. حال و هوای منزل در روزهای انتخابات چطور بود؟
دکتر عارف با قبول ورود به عرصه انتخابات مجلس دهم وظیفه سنگینی را برعهده گرفته بودند و دائماً در جلسات مختلف و نشست‌های تبلیغاتی و گروه اصلاح طلبان شرکت می‌کردند. در این مدت فشار کار بسیار زیاد بود به طوری که حضور کمرنگی در خانه داشتند و کمتر پیش می‌آمد بتوانیم با ایشان صحبت کنیم. همه فکرشان انتخابات بود و سعی می‌کردند همه کارها به شکل منظم پیش برود.
ایشان و خود شما چقدر به پیروزی اصلاح طلبان خوشبین بودید؟
تا قبل از شب انتخابات دکتر عارف آرام و قرار نداشتند و من به عنوان همسر ایشان مانند انتخابات ریاست جمهوری سعی کردم همه جا کنارشان باشم. اما شب انتخابات آرامش خاصی در خانه حاکم شده و دکتر عارف گفتند پیش‌بینی ما از مشارکت نزدیک به 70 درصدی مردم حکایت دارد و اگر این اتفاق بیفتد به طور حتم پیروز انتخابات هستیم. البته دکتر عارف از دو سال قبل چنین پیش‌بینی کرده بودند و آن شب برخلاف شب‌های پیش بسیار آرام و راحت خوابیدند و صبح همراه یکدیگر به حوزه انتخابیه رفتیم و رأی دادیم.
*‌ شخصیت دکتر عارف بیرون از خانه و داخل خانه چقدر تفاوت دارد؟
دکتر عارف علاقه‌ای ندارند که در خانه درباره مسائل سیاسی صحبت کنند. ایشان معتقد است در خانه باید زندگی کرد و مسائل کاری و سیاسی برای بیرون از خانه است. برخلاف شخصیت بسیار جدی که در بیرون از خانه دارند در خانه بسیار مهربان و صبور و عاطفی هستند و ارتباط خوبی با عروس‌ها و نوه‌هایمان امیرحسین و درسا دارند. دکتر عارف بسیار منظم هستند و به همین دلیل در کارهایی که نیاز به نظم داشته باشد از ایشان کمک می‌گیرم. ایشان نقش بزرگتر خانواده را دارند و معمولاً حرف آخر را می‌زنند.
*‌ معمولاً به شما کادوی تولد یا مناسبت‌های دیگر چه چیزی می‌دهند ؟
همه لباس‌های دکتر عارف را من می‌خرم. 27 آذر سالروز تولد ایشان است و معمولاً کفش یا لباس به عنوان کادو برای همسرم می‌خرم اما تاکنون ایشان برای من کادوی تولد نخریده‌اند. (خنده). البته فکر می‌کنم عادت به این کار ندارند.
*‌ شما و دکتر عارف زمان تحویل سال جدید چه عیدی به نوه‌ها و عروس‌ها می‌دهید؟
با توجه به اینکه دکتر عارف بزرگ خانواده هستند ایشان به نوه‌ها و عروس‌ها عیدی می‌دهند و معمولاً هم پول عیدی می‌دهند. البته به من تاکنون عیدی نداده‌اند.
*‌ چند ساعت در روز به کار مشغول و چه مدت زمانی در کنار دکتر عارف هستید؟
از ساعت 8 صبح تا 2 بعد از ظهر در بیمارستان هستم و از ساعت 2 تا 8 شب نیز در مطب بیماران را ویزیت می‌کنم. ساعت 9 شب نیز به خانه می‌رسم و معمولاً 2 تا 3 ساعت می‌توانم با دکتر عارف همکلام شوم.
*‌ لحظه تحویل سال چه دعایی می‌کنید؟
لحظه تحویل سال قرآن می‌خوانیم و من برای سلامتی خانواده و موفقیت همه در عرصه‌های مختلف و همچنین سلامتی مردم کشورم دعا می‌کنم.
*‌ همسرتان معمولاً به چه غذایی علاقه‌مند است؟
دکتر عارف به همه غذاها علاقه‌مند هستند و هر چیزی را که من درست کنم با اشتیاق زیاد میل می‌کنند اما در بین غذاها به چلوکباب علاقه خاصی دارند.
این روزها در چه زمینه‌ای فعالیت می‌کنید و از نظر شما بیشترین مشکل پوستی مردم شهرها چیست؟
*‌ این روزها بیشتر در زمینه سلول‌های بنیادی پوست فعالیت می‌کنم.
متأسفانه بیشترین مشکلات پوستی مردم شپش و بیماری‌های خود ایمنی است
*‌ تعریف زندگی از دیدگاه شما چیست؟
زندگی زیباست. از دوران کودکی این دیدگاه را داشتم. از همان دوران نگاه زیبایی به زندگی داشتم و معتقد بودم باید از نعمت‌هایی که خداوند به ما داده است حداکثر استفاده را کرد.
*‌ مهمترین ثروت شما در زندگی چیست؟
داشتن فرزندان سالم و صالح، بزرگترین ثروتی است که خدا به من و همسرم داده است و از این بابت همیشه سپاسگزار و شاکر هستم.

منبع: گروه زندگی روزنامه ایران

کدخبر: 62318 ویرایش خبر
لینک کپی شد
آیا این خبر مفید بود؟